آخرین خواهش آدم
هنوز تب داره احساسم، تو این روزای بی پروا
دیگه آدم شده قلبم، بیا، برگرد، بیا حوا ...
به یاد خاطرات تو، دارم شاعر می شم انگار
همه شعرای ممنونه، بیا تقدیم تو، بردار
بای تا مرز آغوشم، غرورو پیش من گُم کن
برای ختم دلتنگی، با یک بوسه تیمّم کن
بیا بردار نفسهامو، تو این بی راهه پرپر کن
دل احساسمو بشکن، ولی حرفامو باور کن
تو باور کن که لبخندام، تو چشمای تو جامونده
غم سرد نبود تو، دل فردامُ لرزونده
توباور کن که خورشیدُ، نمی شه تو قفس جا داد
واسه باهم شدن اینجا، باید دل رو به دریا داد
باید رفت تا ته قصه،نترسید از شب و تقدیر
باید خورشیدُ باور کرد، تو این تاریکی دلگیر
تو باور کن که می تونیم، به این حرف اعتنایی کن
داره می سوزه احساسم، بای برگرد و کاری کن
داره می سوزه احساسم، زیر هر شعله ی دلسرد
بیا حرفامو باور کن، تا فرصت هست، بیا برگرد
|